معنی اثر دیدنی ممسنی
حل جدول
بوان
اثر تاریخی ممسنی
لیدوما
اثر دیدنی تبریز
ایل گلی
اثر دیدنی نیویورک
مجسمه آزادی
اثر دیدنی هرمزگان
شهر سیبه
تپه مارو
اثر دیدنی فارس
باغ ارم
اثر دیدنی دامغان
غار شیربند
اثر دیدنی پلدختر
غار کوگان
اثر دیدنی پاریس
کاخ الیزه
لغت نامه دهخدا
ممسنی. [م َ م َ س َ] (اِخ) دهی است از بخش اردل شهرستان شهرکرد. دارای 270 تن سکنه. محصول آن غلات، کتیرا، پشم، روغن و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
ممسنی. [م َ م َس ْ س ِ / س َ] (اِخ) بخشی از شهرستان کازرون در استان فارس میان کوه گیلویه و بختگان. از روستاهای مهم آن اردکان و فهلیان است. در شمال غربی شیراز واقع شده و آب و هوای آن در شمال سرد و در جنوب گرم است، چنانکه کوههای دینار در شمال آن پیوسته برف دارد و در جلگه ٔ جنوبی خرما و مرکبات خودرو دیده می شود. محصول قسمت جنوبی آن غلات، پنبه، کنجد و نخود است. زمین در این ناحیه چنان مساعد است که سالی دو بار محصول برنج از آن به دست می آید. شِعب بُوّان که یکی از جنات اربعه ٔ قدماست در دره ٔ بسیار باصفایی در 12 هزارگزی فهلیان واقع است. کوههای ممسنی پوشیده از جنگلهای بلوط، زرشک و بادام است. در نزدیک نورآباد چشمه ای موسوم به سرآب بهرام دیده می شود که در نزدیک آن بر روی سنگی صورت بهرام گور ساسانی نقش شده. نام قدیم ممسنی شولستان بود. در زمان صفویان پس از آنکه ایلات ممسنی به این ناحیه آمدند، بدین اسم موسوم گشت. و رجوع به شول و شولستان در همین لغت نامه و فارس نامه ٔ ناصری ص 302 شود.
ممسنی. [م َ م َس ْ س ِ / س َ] (اِخ) تیره ای از طایفه ٔ اورک از هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). ایلاتی که در سرزمینی به همین نام ساکن است و به چهار طایفه ٔعمده تقسیم می شود: بکش، جاویدی دشمنزیاری و رستم.
دیدنی
دیدنی. [دی دَ] (ص لیاقت) درخور دیدن. که لازم است دیدن آن. بسی درخور دیدن. (یادداشت مؤلف).قابل رؤیت. مرئی:... و چون مهلت برسید و وقت فراز آمد هر آینه دیدنی باشد. (کلیله و دمنه).
دیدنی شد همه نوری به ظلم درشکنید
چاشنی همه صافی به کدر بازدهید.
خاقانی.
رؤیت حق ببر معتزلی
دیدنی نیست ببین انکارش.
خاقانی.
مطلق از آنجا که پسندیدنی است
دید خدا را و خدا دیدنی است.
نظامی.
چنان بیند آن دیدنی را که هست
به دست آرد آن را که باید بدست.
نظامی.
|| (حامص) در تداول بجای دیدن به کار رود و به معنی ملاقات و زیارت و دیدار دوستان و کسان. (یادداشت مؤلف). بدیدنی رفتن.
واژه پیشنهادی
آبشار گنجنامه
معادل ابجد
979